محرمانه

ساخت وبلاگ
روزگار غریبی است نازنینآن که بر در میکوبد شباهنگامبه کشتن چراغ آمده است* * *مغزم داره میترکه. هزار جور فکر مختلف هر لحظه به کله ام حمله میکنن. شاید دیده باشی گاهی خودت هم به خودت حمله میکنی. میشه حال محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 171 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 13:41

می‌دونم بعد از این پیچ، دوربین کنترل سرعت هستش، نیش ترمز می‌زنم و سرعت را پایین می‌آورم و  دنده‌ی ماشین رو عوض می‌کنم، تنها در اتوبان‌های خلوت تهران، در این روزهای تعطیل، می‌روم و می‌روم. فقط نمی‌خواس محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 182 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 13:41

چشمانت از پشت برقعه‌ای که به چهره بستی می‌درخشد و مست می‌کند مرا. نرگس،دخترک افغان برایمان چای می‌آورد. برقعه‌ات را بالا می‌زنی و می‌خندی، می‌پرسی چطور شده بودم؟ این اولین کلام توست...  من، تو و مزار محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 166 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 13:41

«... ما گریه نخواهیم کرد، ما قیام خواهیم کرد. ما نخواهیم نشست برای کوتاهی‌های خود در گذشته حسرت بخوریم و ندای العفو سر دهیم تا شاید حسین(ع) پس از مرگ دستمان را بگیرد و شفاعت‌مان کند. طلب بخشش جایش این محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 178 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 13:41

به سمت شمال نگاه کن، به کوهپایه‌های خاکستری جنوب البرز! نور آفتاب بر آخر تابستان به صورت ‌مان میخورد، داغ نیست. گرمای لذت بخشی همراه با نسیم آخر تابستان در وجودمان می‌پیچد. می‌پیچم به سمت راست و مستقی محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 165 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 13:41

آدما عادت می‌کنن. به این‌که باشی، به حضور هم عادت می‌کنن. آدما عادت می کنن؛ سخته ولی به  نبودن هم، عادت می‌کنن. خاطره می‌شه،  شاید فراموش نکنن ولی عادت می‌کنن. بودن و ماندن مساله مهم‌تری است اما تقدیر محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 168 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 13:41

 برف می‌بارید و سرد بود. از  سرما داشتیم می‌لرزیدیم و یخ بود دستانمان؛  بر روی برف نرم قدم می‌زدیم، آهسته آهسته‌. انگار جای پای‌هامان را در تاریخ ثبت می‌کردیم، مسیری که طی کرده‌ایم. اما برف آب می‌شد و محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 154 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 13:41

خوش‌بحال آنان که با تواند،
با تو صحبت می‌کنند،
با تو راه می‌روند،
یا حتی از دور به تو نگاه می‌کنند.

 

و چه بد احوالی است، حالِ ما
که تو را نداریم. 
آه! 
از این دوری. 

 

مجتبا. دوازدهم آبان ۹۸. 

محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 178 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 13:41

 توجه توجهدر حین خواندن متوجه خواهید شد گزاره ها و‌ پاراگراف ها ناتمام و ناکامل هستند. و‌پیوستگی در مطالب وجود ندارد. این یک داستان و  زاده تخیلات نویسنده است. ادامه آن را هر جور می ‌خواهید بنویسید.   محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 152 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 13:41

چندین سال قبل ، همان موقع که باد جوانی در سرمان بود، فکر می کردیم دنیا ما را کم دارد که این‌قدر دارد زشت می‌شود، رفتیم و برای خودمان برنامه چیدیم که دنیای‌مان را زیبا کنیم. ولی نمی‌دانستیم کم خواهیم آ محرمانه...
ما را در سایت محرمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : confidentialo بازدید : 164 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 13:41